شخصیتهای داستان جز از کل:
در وصف شخصیتهای داستان میتوان گفت که هرکدام آنها صاحب اندیشهای مخصوص به خود هستند. نویسنده خارج از ماجرا ایستاده و به هرکدام از آنها نوعی تفکر بخشیده و خود به تماشای ظهور و بروز آن اندیشه در بستر روایت نشسته است. او منطق خود را نخ تسبیحی برای پیوسته نگهداشتن رخدادهایی میکند که گاه بیمنطق به نظر میرسند. نویسنده شخصیتها را در بروز اتفاقها و عکسالعمل داشتن نسبت به آنها بر اساس آنچه خود هستند، آزاد گذاشته و خود تنها نقش پیونددهنده این اتفاقها و حفظکننده جریان سیال روایی داستان را بر عهده دارد. گرچه ممکن است برخی رفتارها بیدلیل به نظر برسند اما پیوندی درست با شخصیت پرداختهشده برای آن نقش دارند. همین اندیشههای مختلف و البته قابلباور و تصور نوعی فلسفه را در جایجای داستان گنجاندهاند تا جایی که برخی از این کتاب بهعنوان نوشتاری با نگاه فلسفی یادکردهاند. این دقت نظر را میتوان محصول شیرین ۵ سال زمانی دانست که صرف نوشتن این رمان شده است.
مقدمه ی اغازین کتاب:
«هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما بدهد که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادیام را از دست دادم…»